در خودم پهلو میگیرم
در خودم فرو میریزم
در خودم اوج میگیرم...
انحنای یک ششکستگی را دنبال میکنم
و سقوط یک اشک را
و دنباله هایم را در خانه ات جا میگذارم
جا گذاشته ام
...........
باد می آید
و سایه هایم پا در می آورند
و میروند...
تو هم با آنها میروی
رفته ای
...
انگار که سایه تصویر من بوده ای
.............
باد که می آید
تو هم با سایه ها از دریچه نقاشی هایم پر میزنی و میروی...
..............
آسمان ما را قرمز کرده اند!
قنم موهای خودم را میگویم...
............
باد آمد!تبسم ها را خشکاند!
و دل گلهای دامنم را لرزاند...
با سایه ها آمدی
با سایه ها رفته ای،
رفته ای، میروی.........
.
.
.
حالا ساعتهاست که باد دلم را لرزانده است
و ساعت هاست که آینه ها مرا ندیده اند.
قلم موهایم را با اشک آسمانهایم پاک کرده ام
و گلهای دامنم را که باد برده است،
باد میبرد...
.................
و من در خودم پهلو گرفته ام
و من در خودم پهلو گرفته ام
و من در خودم..............
و در انتظاریک وزش ،
اوج گرفته ام...